**با من بمان تا انتهای بودن...۱**

ای کاش می شد فهمید در دل آسمان چه می گذرد که امشب با ناله ای بغض آلود بر دیار این دل خسته اشک می ریزد

**با من بمان تا انتهای بودن...۱**

ای کاش می شد فهمید در دل آسمان چه می گذرد که امشب با ناله ای بغض آلود بر دیار این دل خسته اشک می ریزد

داستان بسیار زیبا رویا



سرگذشت واقعی
” چرا این طور شد؟ رویا که عاشق درس خوندنه حالا کارش به جایی رسیده که یک کلمه درس نمیخونه خیلی بیقراره .
صبح تا شب فکرای بیهوده میاد سراغش فکرایی که دارن...

سرگذشت واقعی” چرا این طور شد؟ رویا که عاشق درس خوندنه حالا کارش به جایی رسیده که یک کلمه درس نمیخونه خیلی بیقراره .


صبح تا شب فکرای بیهوده میاد سراغش فکرایی که دارن بهترین فرصتای زندگیشو ازش می گیرن خودشم متوجه شده که داره ذره ذره اب میشه اما به روی خودش نمیاره هر وقت خبری یا ردی از سایه شوم میاد سراغش این طوری بهم میریزه او داشت همه چیزو فراموش میکرد که خیلی ناگهانی بعد دوسال سروکله دروغگویی که همیشه ادعا میکرد عاشقشه پیداش شد.دوسال پیش زمانی که داشت شب وروز درس میخوند که رشته مورد علاقه ش,دانشگاه دلخواهش قبول بشه یهو دید که گوشیش پر شده از پیامای عاشقانه اولش فکر کرد که قضیه جدی نیست یا شاید سرکاریه اماهروقت که پاشو از خونه بیرون میذاشت انگار یه نفرسایه به سایه دنبالش بود ولی اون کسی رونمیدیدازسر کنجکاوی هم که شده با کمک یکی ازدوستاش بلاخره ماجر رو فهمید رضا برادر یکی ازصمیمیترین دوستاش بود که تا به حال از نزدیک ندیده بودش اما اون خیلی خوب رویا رو میشناخت رویا خیلی سعی کرد که منطقی به رضا بفهمونه که اونا واقعا وصله هم نیستن اما حرفای عاشقانه رضا ته دلشوخالی میکرد رویا تصمیم گرفت همه ماجرا رو به خانواده ش بگه .


رضا وقتی فهمید که رویا همچین کاری کرده وخانواده هر دوشون موضوع رو فهمیدن خیلی راحت همه چیزو انکار کرد وگفت این رویا بوده که همه چیزوشروع کرده واونم فقط دلش سوخته جوابشو داده .رویا میدونست از این به بعد هرکی هرچی دلش میخواد درموردش فکر میکنه .میدونست ابروش جلو همه رفته وچند هفته مونده به کنکورباید قید دانشگاه مورد علاقه شو بزنه نگاه سنگین دیگران عذابش میداد .


ماها گذشت رویاسعی میکرد به درسو دانشگاه ش برسه رضا روبخشید تا با خیال اسوده زندگی کنه. باخودش عهد بست که دیگه عشق کسی رو باور نداشته باشه ته دلش خوشش از یکی از پسرای دانشکده می اومد ازنامزد دوستش شنید که اونم یه همچین حسی نسبت به رویا داره. یشتر که پرسوجوکرد متوجه شداونم یکیه مثل رضا شایدم بدتربا اون تیپ و قیافه خوشگل و مظلومش اه وناله خیلی ها حتی نامزدش پشت سرش بود.

خدا روشکر میکرد,که اتفاق گذشته باز تکرار نشد. بعد ازدوسال رضا برگشت با همون لحن همیشگی به قول خودش میخواست با کمک رویاگذشته رو جبران کنه ,واقعیت ماجرا روبهمه بگه. رویا میدونست شاید بهترین فرصته که بهمه ثابت کنه که او هیچوقت سراغه رضا نرفته. یادش اومد که رضا رو بخشیده ودیگه نمیخواد هیچوقت اسمی از رضا تو زندگیش باشه.


دوستان لطفاً پیش داوری نکنید!قرار نیست مثلا اگه داستان ها به سمت نامردیه دختر ها و یا پسر ها باشه این نتیجه گیری رو بصورت کلی بیان کرد!
همه جور آدم هست!چه دختر هایی که بی وفا و نامردی میکنند و چه پسر هایی که این کار رو میکنند
از این داستان ها باید درس گرفت!

اگه باحرف من موافق هستید یه نظربدید.مرررررسی

نظرات 1 + ارسال نظر
سمانه سه‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:08 ب.ظ http://ghoncheziba.blogfa.com

سلام. وبلاگ خوبی دارید. ممنون از مطالب زیباتون. لطفا به وب منم سر بزنید و سرگذشت واقعی رو بخونید. خوشحال میشم با شما تبادل لینک داشته باشم. اگر شما مایل بودین به من نظر بدین.
با تشکر
ghoncheziba.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد